کتابنوشت

کوتاه نوشتهایی درباره کتابهایی که می خوانم

کتابنوشت

کوتاه نوشتهایی درباره کتابهایی که می خوانم

یک هلو، هزار هلو/ صمد بهرنگی/سال انتشار: 1348/ کتاب صوتی


بغل ده فقیر و بی آبی باغ بسیار بزرگی بود، آباد آباد. پر از انواع درختان میوه و آب فراوان. باغ چنان بزرگ و پردرخت بود که اگر از این سرش حتی با دوربین نگاه می‌کردی آن سرش را نمی‌توانستی ببینی.

چند سال پیش ارباب ده زمین‌ها را تکه تکه کرده بود و فروخته بود به روستاییان اما باغ را برای خودش نگاه داشته بود. البته زمین‌های روستاییان هموار و پردرخت نبود. آب هم نداشت. اصلا ده یک همواری بزرگ در وسط دره داشت که همان باغ اربابی بود، و مقداری زمین‌های ناهموار در بالای تپه‌ها و سرازیری دره‌ها که روستاییان از ارباب خریده بودند و گندم و جو دیمی می‌کاشتند.
خلاصه. از این حرف‌ها بگذریم که شاید مربوط به قصه ی ما نباشد.
دو تا درخت هل
و هم توی باغ روییده بودند، یکی از دیگری کوچکتر و جوانتر. برگ‌ها و گل‌های این دو درخت کاملا مثل هم بودند به طوری که هر کسی در نظر اول می‌فهمید که هر دو درخت یک جنسند.
درخت بزرگتر پیوندی بود و هر سال هلوهای درشت و گلگون و زیبایی می‌آورد چنان که به سختی توی مشت جا می‌گرفتند و آدم دلش نمی‌آمد آنها را گاز بزند و بخورد.
باغبان می‌گفت درخت بزرگتر را یک مهندس خارجی پیوند کرده که پیوند را هم از مملکت خودشان آورده بود. معلوم است که هلوهای درختی که اینقدر پول بالایش خرج شده باشد چقدر قیمت دارد.
دور گردن هر دو درخت روی تخته پاره یی دعای « وان یکاد» نوشته آویزان کرده بودند که چشم زخم نخورند.
درخت هلوی کوچکتر هر سال تقریباً هزار گل باز می‌کرد اما یک هلو نمی‌رساند. یا گل‌هایش را می‌ری
خت و یا هلوهایش را نرسیده زرد می‌کرد و می‌ریخت. باغبان هر چه از دستش برمی آمد برای درخت کوچکتر می‌کرد اما درخت هلوی کوچکتر اصلا عوض نمی‌شد. سال به سال شاخ و برگ زیادتری می‌رویاند اما یک هلو برای درمان هم که شده بود، بزرگ نمی‌کرد.


داستان از زبان درخت هلوی کوچولویی روایت میشه که سالهاست قصد میوه دادن نداره. درخت هلو داستان زندگیشو از روزی که هلوی بزرگ و آبداری بوده تعریف میکنه تا روزی که تبدیل به درخت تنومند و پر از شکوفه ای میشه. از روزهایی تعریف میکنه که تصادفا به دست دو تا پسر بچه توی ده میفته  تا روزی که این بچه ها هسته هلو رو توی باغی می کارند و با محبت و عشق ازش مراقبت می کنند تا بزرگ بشه و شکوفه های زیادی بیاره. اما درخت روزی تصمیم بزرگی می گیره و ...


داستان خیلی خیلی قشنگ و لذت بخشیه. اگر از خوندن داستان های ساده لذت می برید حتما این کتاب رو بخونید( یا گوش بدید). هر چند کتاب صوتی هیچوقت لذت کتاب کاغذی رو نداره اما لحن خانومی که داستان رو می خونند خیلی دلنشینه. برای دانلود این کتاب صوتی( که ۵۶ دقیقه است) می تونید از اینجا استفاده کنید.




بالاجا قارا بالیق(ماهی سیاه کوچولو)/ صمد بهرنگی/ نشر بهرنگی


صمد بهرنگی محقق ، داستان نویس و شاعر آذری زبان ، به سال 1318 در تبریز به دنیا آمد. او تحصیلات خود را در زمینه زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه تبریز ادامه داد. در سال 1339 اولین داستان منتشر شده اش به نام "عادت" را نوشت.تحقیقاتی نیز در جمع آوری فولکلور آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از او منتشر شده است. برخی از آثار صمد بهرنگی با نامهای مستعار به چاپ رسیده است . از جمله نامهای مستعار وی : "ص.قارانقوش" و "بهرنگ" و "بابک بهرامی" و "ص.آدام"و "آدی باتمیش" هستند . از مهمترین آثار وی میتوان به "بالاجا قارا بالیق" ، "کوراوغلو و کچل حمزه" ، "اولدوز و کلاغها"، "بی نام" و "کچل کفتر باز" اشاره کرد.  

کتاب "بالاجا قارا بالیق" همونطور که از اسمش پیداست به زبان ترکی نوشته شده  و اسد  بهرنگی ترجمه فارسی جدید این کتاب رو توسط انتشارات بهرنگی به چاپ رسونده. کتاب، داستان ماجراجویی ماهی سیاه کوچولوییه که عشق دیدن دنیا رو داره. این ماهی با مادرش و بقیه ماهی ها توی جویبار کوچیکی زندگی میکنه و کار هرروزه اونها جزگشت و گذار چیزی نیست . اما ماهی کوچولو بالاخره روزی از این گشتن ها خسته میشه و تصمیم میگیره به دنبال آخر جویبار بره. ماهی کوچولو مثل همه کسانیکه متفاوت فکر میکنن مورد تمسخر دیگران قرار میگیره و هرکس به نحوی سعی میکنه اونو از تصمیمش منصرف کنه. با این حال ، تصمیم ماهی کوچولو جدیه و اون سفرش رو شروع میکنه. خواننده کتاب با اون همسفر میشه . با مشکلاتش درگیر میشه و همراهش چیزای جدیدی رو تجربه میکنه . یاد میگیره که باید فقط وفقط به هدفش فکر کنه و مانع های سر راهش رو هر طور که شده برداره. همراه ماهی سیاه کوچولو به ماهی های دیگه میفهمونه که اختلاف بین کسانیکه هدف مشترکی دارن همیشه به تباهی و نابودی می انجامه. همراه ماهی یاد میگیره که بعضی وقتا چیزایی که هرروز وهررزو با اونا مواجهیم میتونن رنگ و بوی دیگه ای بگیرن و یه جور دیگه خودشون رو به ما نشون بدن . پس باید متفاوت از هرروز بهشون نیگاه کنیم.  و سر انجام ، شاید لازم باشه برای رسیدن به هدفش خودش رو هم فدا کنه .

با اینکه میدونستم تقریبا همه مردم این کتاب رو خوندن ، باز هم راجع بهش نوشتم . تا اگر حتی یک نفر وجود داره که اونو نخونده حتما پیدا کنه و بخوندش و کسانی هم که سالها پیش خوندنش بازم یادش بیفتن و به یاد صمد بهرنگی یک بار دیگه مطالعه کنن که کتابی بی اندازه زیباست.